معرفت عشـــــــــــــــــق

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

معرفت عشـــــــــــــــــق

پیرمرد و دختر ! …

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه
-
مطمئنی؟
-
نه
-
چرا گریه می کنی؟
-
دوستام منو دوست ندارن
-
چرا؟
-
چون قشنگ نیستم
-
قبلا اینو به تو گفتن؟
-
نه
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
-
راست می گی؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نوشا
ساعت16:35---25 بهمن 1390


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:پیرمرد و دختر, ] [ 21:9 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]